جدول جو
جدول جو

معنی کله گوشه - جستجوی لغت در جدول جو

کله گوشه
(کُ لَهْ شَ / شِ)
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد.
حافظ.
، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) :
حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد.
حافظ.
و رجوع به کلاه گوشه شود.
- کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
کله گوشه بر آسمان برین
هنوز از تواضع سرش بر زمین.
سعدی.
- کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کله گوشه
گوشه کلاه. یا کله گوشه ملک. پادشاهزاده شاهزاده یا کله گوشه کسی بر آسمان رسیدن، بلند رتبه بودن سر فراز بودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
گوشۀ کلاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
شخص مقتدر و بانفوذ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آنکه سرش بزرگ و گنده باشد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جمجمۀ بزرگ دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به کنایه، صاحب نفوذ. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جاه و مقام بلند دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که از جهتی نسبت به دیگران برتری و تفوق دارد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، آنکه ثروت بسیار دارد. متمول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم متعین و متشخص و اعیان منش. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) ، در این صفت گاهی تحقیر و تمسخر و توهین نیز وجود دارد و به هر حال هرگز خوشبینی نسبت به این طبقات از آن مفهوم نمی شود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَ)
صاحب گوش بزرگ. که لالۀ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش. آذن. اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گِ)
دهی از دهستان گرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
از کوههای ناحیۀ کرمانشاهان است و از ارتفاعات جبال پیشکوه بشمار می رود. (از جغرافیای غرب ایران ص 26 و 29)
لغت نامه دهخدا
(سِ شَ / شِ)
گیاهی خاردار که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ نَ)
دهی از دهستان کزاز پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیلۀ خشک. طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش. کاله جوش. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کالجوش). و رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
خشت یا آجری که گوشۀ آن شکسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُ هْ شَ / شِ)
نه ضلعی. نه گوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
آنکه سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ: (... از کله گنده های شهر حساب میشود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله گوش
تصویر بله گوش
گوش بزرگ، بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گوشه
تصویر سه گوشه
آن که دارای سه گوشه باشد دارای سه زاویه مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
((~. گُ دِ))
آن که سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
((~. ش))
حشمت، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
گوشت لخت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کلاه کرک دار که با پشم نرم و لطیف بافته شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
یقه ی پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
کلید قفل، آچار
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش تیز و بلند، گوش برگشته و برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی